فراخوان مقاله :

موضوع: بگتاشيه - علوي ها-دروزي ها-اهل حق-عرفان تطبيقي اسلام وهندويسم

مقالات شما بصورت مستقيم در اين وبلاگ به نمايش گذارده خواهد شد. 

از مقالات برتر در دايره المعارف ايرانيکا در دانشگاه گوتينگن (جرج آگوست) استفاده خواهد شد.

برگزاری سی مین همایش بین المللی "شرق شناسان آلمان" در دانشگاه فرایبورگ

 

سی مین همایش بین المللی "شرق شناسان آلمان" از تاریخ 24 تا 28 سپتامبر 2007 (برابر 2 الی 6 مهرماه 86) تحت عنوان "کدامین گذشته و کدامین آینده؛شرقشناسی در سده ی 21" در دانشگاه فرایبورگ آلمان برگزار می گردد.

 

متولی و برگزارکننده ی این همایش بین المللی که هر سه سال یکبار در کشور آلمان برگزار می شود،"جامعه شرق شناسان آلمان" ملقب به DMG است که دراین چارچوب "اتحادیه اروپایی مطالعات مشرق زمین" و "مرکز تحقیقاتی و اسناد خاور نزدیک" در آلمان و نیز "اتحادیه مطالعات مشرق زمین بریتانیا" در برگزاری این همایش بین المللی مشارکت می نمایند.

 

نکته جالب توجه در این همایش بین المللی، زمان اعلام میزبانی آن به دانشگاه فرایبورگ است که از سوی مسئولان "جامعه شرق شناسان آلمان" در 32 سال قبل و در سال 1975 به ریاست دانشگاه فرایبورگ ابلاغ گردید.

 

انتظار می رود بیش از یک هزار نفر از اساتید و محققان شرق شناس و اسلام شناس برجسته از سراسر جهان در این همایش شرکت نمایند تا در بیست حوزه تخصصی به بحث و تبادل نظر بپردازند. گفتنی است تاکنون شش محقق ایرانی در این همایش ثبت نام نموده اند و آخرین مهلت ثبت نام جهت شرکت در این همایش بین المللی 31 مارس 2007 (برابر 11 فروردین ماه 86) و نیز مهلت نهایی برای ثبت نام جهت ایراد سخنرانی اول ژوئیه 2007 (برابر 11 خرداد ماه 86) تعیین شده است.

 

لازم به ذکر است در ملاقات اخیر رایزن فرهنگی کشورمان در آلمان، پروفسور دکتر همایون همتی با پروفسور دکتر ماریوس راینکووسکی، Prof. Dr. Maurus Reinkowski، استاد سلام شناسی دانشگاه فرایبورگ و یکی از مسئولان برگزار کننده همایش بین المللی "شرقشناسان آلمانی" پیرامون مسائل مورد علاقه طرفین و بسط و گسترش روابط علمی و فرهنگی و نیز حضور فرهیختگان ایرانی در این همایش به بحث و گفتگو پرداختند.

رييس جمهوردر جمع رايزنان فرهنگي:روح و پايه حركت انقلاب اسلامي ملت ايران، فرهنگي است

دكتر محمود احمدي نژاد رييس جمهور روح و پايه حركت انقلاب اسلامي ملت ايران را فرهنگي و در راستاي حركت انبياء و نهضت عاشورا دانست و با اشاره به موج روز افزون گرايش انسان ها به ارزش هاي متعالي در سراسر جهان تاكيد كرد : بايد پيام انقلاب ملت ايران مبني بر خداپرستي ، عدالت خواهي و انسان دوستي را به همه ملت هاي تشنه و بيدار، با ظرافت و برنامه ريزي منتقل كرد .


به گزارش اداره کل روابط عمومی و اطلاع رسانی سازمان فرهنگ وارتباطات اسلامی ،رييس جمهور ظهر امروز (16/12/85) در ديدار شركت كنندگان در«همايش رايزنان و نمايندگان فرهنگي جمهوري اسلامي ايران» با بيان اينكه همواره در طول تاريخ فضاي فرهنگي فارغ از مرزها و سرزمين ها محيطي براي ايجاد ارتباط صميمي ميان انسان ها فراهم كرده است ، گفت : همه مشكلات عالم از جمله جنگ ها و خونريزي ها ، درگيري ها و اختلاف ها با بازگشت به تعاليم انبياي الهي رفع مي شود.


دكتر احمدي نژاد با اشاره به ضرورت شناخت دقيق آرمان هاي انقلاب و اسلام براي معرفي بهتر آنها به ملت هاي ديگر تصريح كرد: صلح و آرامش در جهان تنها در سايه پيروي از تعليمات انبيا محقق مي شود و امروز ملت ايران پرچمدار وحدت ميان انسان ها و حفظ كرامت انساني است و از جنگ و دسته بندي ها و امتياز دادن به برخي قدرت ها بيزار است.


رييس جمهور با بيان اينكه رايزني فرهنگي بايد با نشاط ترين بخش سفارتخانه و نمايندگي هاي ايران در كشورهاي مختلف باشد گفت: اعزام رايزنان شايسته و عاشق مردم، ارتباط با علما و دانشمندان وصاحبنظران و دعوت از گروه هاي مختلف خارجي، ازجمله راهكارهاي انتقال پيام الهي و آرماني ملت ايران به انسان هاي اقصي نقاط جهان است.


دكتر احمدي نژاد با اشاره به ناتواني مكتب هاي ساخته دست بشر در تامين سعادت انسان ها و پايان دوره مناسبات حاكم بعد از جنگ دوم جهاني به سركردگي آمريكا تاكيد كرد: بايد بدون توجه به نام ها و بدور از تعصبات خشك همه انسان ها را با آرمان هاي فطري و الهي به عنوان راهكار دستيابي به سعادت آشنا كرد.


رييس جمهور ضرورت پرهيز از اقدامات و فعاليت هاي حساسيت برانگيز و تعصبات قومي و فرقه اي و ديني را خاطرنشان كرد و گفت: رايزنان فرهنگي فقط بايد معيارها و آرمان هاي الهي و متعالي را منتقل كنند زيرا در اين صورت فطرت هاي پاك انساني در سراسر جهان آن ها را سريع و به راحتي مي پذيرند.


در ابتداي اين ديدار و پيش از سخنان رييس جمهور، آقايان محمدي عراقي رييس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي و صفار هرندي وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي در سخناني گزارشي از اقدامات و برنامه هاي رايزنان فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در كشورهاي مختلف بيان كرد.

نامه دکتر پروفسور بروک به اینجانب

Dear Dr Gandomkar,

Thanks very much for your email. I m sorry I didn’t reply immediately, I have been unwell and things have been very busy.
I am attaching a list of  my publications.
I read both main dialects of Kurdish. My spoken Kurmanci is much better than Sorani, but reading the latter is no problem.

Most of the works I have access to about the Ahl-e Haqq I’ve bought in Iran, though a few are available in the West also. We have a number of Gurani works here, including Safizadeh’s Ketab-e Saranjam. I understand that a new work  with Gurani kalaams will be published in Suleimaniye in the foreseeable future.

I myself do not do very much about music, as I have a hearing problem, but it is clear of course that it is a very important element of, for example, the Ahl-e Haqq tradition.

I am afraid I’ve never worked specifically on Soltan Eshaq or Sayyed Heydar.

At the moment the financial situation of our University is so bad that regretfully we cannot invite any guest lecturers.

I should be honoured to give papers at Iranian Universities or Islamic centres, though my sort of subject (History of Iranian Religions, Zoroastrianism, Yezidism, Ahl-e Haqq, and Kurdish oral culture) may not be of particular interest, especially to Islamic centres.

Again please excuse this late answer,

With warm regards,

Philip G. Kreyenbroek

مكاتب‌ فلسفي‌ بودايي‌

مكاتب‌ فلسفي‌ ملهم‌ از بوديسم‌ تراوَدَه‌
در سده‌ي‌ دوم‌ پيش‌ از ميلاد مسيح‌ مكاتب‌ نظري‌ و فلسفي‌ بودايي‌ بسياري‌ شكوفا گرديد. يكي‌ از مهم‌ترين‌ اين‌ مكتبهاي‌ نظري‌ و فلسفي‌ معروف‌ به‌ «سرواستي‌ وادين‌» (1) است‌ كه‌ به‌ اصالت‌ عيني‌ واقعيتهاي‌ عالم‌ معتقد بود و بدين‌جهت‌ آن‌ را «سرواستي‌ وادين‌» (همه‌ چيز هست‌ (2) )، مي‌خوانده‌اند. از اين‌ ساقه‌ي‌ كهن‌ فلسفه‌ي‌ بودايي‌ دو شاخه‌ي‌ بزرگ‌ فلسفي‌ زاده‌ شد كه‌ به‌ ترتيب‌ به‌ «ويباشيكه‌» و «سوترانتيكه‌» معروف‌ گرديدند.
«ويباشيكه‌» به‌ هفت‌ «اَبيدرمَهْ» (3) آيين‌ «سرواستي‌وادين‌» اتكاء مي‌كرد و اين‌ آثار را كتب‌ منزل‌ مي‌دانست‌ و تفسير اين‌ آثار مقدس‌ را كه‌ به‌ «ويباشه‌» (4) معروف‌ بود، كهن‌ترين‌ رساله‌هاي‌ دين‌ بودايي‌ مي‌پنداشت‌، به‌طوري‌ كه‌ اسم‌ اين‌ مكتب‌ از همين‌ كتاب‌ تفسير «ويباشه‌» گرفته‌ شده‌. يكي‌ از تصنيفات‌ مهم‌ اين‌ مكتب‌ رساله‌اي‌ است‌ به‌ نام‌ «اَبيدرمَهْ كوشَهْ» (5) كه‌ مؤلف‌ آن‌ حكيمي‌ به‌ نام‌ «وَسوبندو» (6) بوده‌ است‌ كه‌ در قرن‌ پنجم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌. 

مكتب‌ ديگر «تِرَهْوادَهْ»، «سوترانتيكه‌» است‌. اين‌ مكتب‌ برخلاف‌ آيين‌ «ويباشيكه‌» هفت‌ رساله‌ «اَبيدرمَهْ» را وحي‌ منزل‌ نمي‌دانست‌ و مبدأ و منشأ الهام‌ آن‌ را انساني‌ مي‌شمرد و فقط‌ به‌ رساله‌هاي‌ اصلي‌ تِرَهْوادَهْ يعني‌ «سوتَه‌ها» متكي‌ بود، و اسم‌ خود را از همين‌ آثار مقدس‌ و كهن‌ كيش‌ بودايي‌ گرفته‌ است‌.
يكي‌ از بانيان‌ اين‌ نحوه‌ تفكر، فيلسوفي‌ موسوم‌ به‌ «كومارَلَتَه‌» (7) بود كه‌ در قرن‌ دوم‌ ميلادي‌ مي‌زيست‌. «يشوميتره‌» (8) حكيم‌ بزرگ‌ ديگري‌ است‌ كه‌ بدين‌ مكتب‌ تعلق‌ داشته‌ و تفسيري‌ بر رساله‌ «اَبيدرمَهْ كوشَهْ» انشاء كرده‌ است‌ كه‌ معروف‌ به‌ «اَبيدرمَهْ كوشه‌سَواكيا» (9) است‌. «وَسوبندو» نگارنده‌ي‌ رساله‌ي‌ مشهور «اَبيدرمَهْ كوشَهْ» تفسيري‌ بر رساله‌ي‌ خود به‌ نام‌ «اَبيدرمَهْ كوشَهْباسيَهْ» (10) نگاشت‌ و در آن‌ از اصول‌ و مباني‌ «ويباشيكه‌» انتقاد كرد و از مكتب‌ «سوترانتيكه‌» حمايت‌ نمود. همين‌ حكيم‌ عاليقدر بعدها براثر نفوذ برادرش‌ «آسَنگه‌» (11) به‌ آيين‌ مكتب‌ «مهايانه‌» كه‌ به‌ «يوگه‌چاره‌» (12) يا «ويگيانه‌وَدَه‌» (13) معروف‌ است‌ گرويد.

مباني‌ مكاتب‌ فلسفي‌ ويباشيكه‌ و سوترانتيكه‌ 

مكاتب‌ ويباشيكه‌ و سوترانتيكه‌
در تعليمات‌ ابتدايي‌ بودا، به‌ مباحث‌ صرفاً حكمي‌ چندان‌ توجهي‌ نشده‌ است‌. با اينكه‌ «بودا» هيچ‌ ادعايي‌ براي‌ تعريف‌ و تشريح‌ مباني‌ مهم‌ فلسفي‌ از قبيل‌ مبدأ و معاد و هستي‌ و نيستي‌ نكرده‌، مع‌الوصف‌ در تعليمات‌ او بدون‌ شك‌ و ترديد، يك‌ ديد خاص‌ فلسفي‌ وجود دارد كه‌ پايه‌ و شالوده‌ي‌ مكاتب‌ بزرگ‌ فلسفيِ بودايي‌ بوده‌ است‌. «بودا» چنان‌كه‌ مكرراً گفته‌ شد، جوهر ثابت‌ و روح‌ را يكپارچه‌ تكذيب‌ كرد و فقط‌ به‌ تشريح‌ واقعيتهايي‌ (14) كه‌ يك‌ دم‌ پديد آمده‌ و دم‌ ديگر فاني‌ مي‌شوند، اكتفا كرد. براي‌ «بودا» ادراكات‌ و مفاهيم‌ و افكار، به‌انضمام‌ محيط‌ طبيعي‌اي‌ كه‌ با اين‌ افكار و ادراكات‌ مرتبط‌ است‌، تشكيل‌دهنده‌ي‌ همان‌ روح‌ يا شخصيت‌ ذاتي‌ بوده‌ است‌ و «بودا» آن‌ را جريان‌ حيات‌ (15) مي‌ناميد كه‌ بر اثر اجتماع‌ عناصري‌ چند زاده‌ شده‌ يا به‌ عبارت‌ ديگر شخصيت‌ انسان‌ را تركيب‌ «عناصر گردهم‌ آمده‌» يا «مجموعه‌» (16) مي‌پنداشت‌. 

بودا به‌ جز اين‌ عناصر مركب‌، هيچ‌ حقيقت‌ ديگري‌ در ذات‌ آدمي‌ نمي‌يافت‌. اين‌ عناصر را بودائيان‌ «نامارويا» (17) يا «نام‌ و شكل‌» نيز گفته‌اند، و مراد از شكل‌ (18) عناصر رواني‌ و ذهني‌ است‌ كه‌ در تركيب‌ ساخت‌ دروني‌ انسان‌ وجود دارد و نام‌ (19) اشاره‌ به‌ عناصر طبيعي‌ و مادي‌ است‌ كه‌ تن‌ عنصري‌ آدمي‌ را شامل‌ است‌. در واقع‌ «بودا» همان‌ عناصري‌ را اصيل‌ و واقعيتهاي‌ نهايي‌ عالم‌ دانست‌ كه‌ «اُپه‌نيشَدْها» مي‌كوشيدند دائم‌ آنها را رد كنند و واقعيت‌ مطلق‌ عالم‌ را سواي‌ آنها جلوه‌ دهند. «بودا» اشياء خارجي‌ را نيز بسان‌ واقعيتهاي‌ رواني‌ ناپايدار مي‌يافت‌ و آنان‌ را به‌ مثابه‌ كيفياتي‌ چند مي‌پنداشت‌. به‌ نظر «بودا» ادراكات‌ حاصله‌ مطابق‌ كيفياتي‌ است‌ كه‌ به‌ اشياء تعلق‌ دارد چون‌ رنگي‌ كه‌ از كوزه‌ مستفاد گردد. در نظر «بودا» همين‌ كيفيات‌ تشكيل‌دهنده‌ي‌ اشياء خارجي‌ است‌ و «بودا» جوهري‌ به‌ جز مجموعه‌ي‌ اين‌ كيفيات‌ نمي‌پذيرفت‌ و وحدت‌ و ثباتي‌ در پس‌ تغيير مداوم‌ آنان‌ نمي‌يافت‌. (شرح‌ فشرده‌ مباني‌ مكاتب‌ ويباشيكه‌ و سوترانتيكه‌ را در تابلوهاي‌ صفحات‌ بعدي‌ مي‌خوانيد).
در اينجا صرفاً قدري‌ موضوع‌ معرفت‌ از ديدگاه‌ بوديسم‌ تِرَهْوادَهْ را بيشتر مي‌شكافيم‌. فرضيه‌ي‌ شناخت‌ در مكاتب‌ فلسفيِ بودايي‌ هماهنگ‌ با مبحث‌ تكثر وجودي‌ و پيدايش‌ و انهدام‌ پي‌درپي‌ عناصر حيات‌ است‌، يعني‌ شناخت‌ بسان‌ عناصر متكثره‌ حياتي‌، پديده‌هايي‌ چندگانه‌ و مركب‌ از عناصري‌ چند است‌ كه‌ بر اساس‌ مقارنه‌ي‌ همين‌ عناصر «همراه‌» و معطوف‌ به‌ مركز، در آن‌ واحد چون‌ لحظات‌ آني‌ و برق‌آسا، ظاهر مي‌گردد. در واقع‌ عناصر به‌ هم‌ نمي‌آميزند و تماس‌ و برخوردي‌ بين‌ آنان‌ به‌ وقوع‌ نمي‌پيوندد و حس‌، موضوع‌ ادراك‌ را اخذ نمي‌كند و به‌ تصرف‌ در آن‌ نمي‌پردازد، بلكه‌ بنا به‌ قانون‌ عليت‌، گروهي‌ از عناصر موجب‌ پيدايش‌ عناصري‌ مي‌شوند كه‌ با آنان‌ ارتباط‌ نزديك‌ داشته‌اند. شناخت‌ بصري‌ به‌ عبارت‌ ديگر متشكل‌ است‌ از لحظه‌اي‌ از رنگ‌، (20) لحظه‌اي‌ از ماده‌ي‌ بصري‌، (21) لحظه‌اي‌ از ذهن‌ كه‌ بر اساس‌ مقارنه‌ و ارتباط‌ نزديك‌ آنان‌ به‌ يكديگر ظاهر مي‌شود و لحظه‌اي‌ از ادراك‌ بصري‌ (22) را پديد مي‌آورد (23) نقطه‌اي‌ كه‌ در آن‌ اين‌ عناصر همراه‌ و معطوف‌ به‌ مركز گرد هم‌ مي‌آيند و يكي‌ مي‌شوند، همان‌ لحظه‌اي‌ از شناخت‌ است‌.
اعتراضي‌ كه‌ به‌ اين‌ فرضيه‌ شناخت‌ شده‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌: حال‌ كه‌ شناخت‌ آني‌ است‌ چگونه‌ حالت‌ استمرار از شناختهاي‌ گوناگون‌ مستفاد مي‌گردد؟ و چگونه‌ آنچه‌ كه‌ در واقعيت‌ امر تسلسل‌ لحظات‌ برق‌آساست‌، پيوسته‌ و يكپارچه‌ جلوه‌ مي‌كند. 

بوداييان‌ معتقدند كه‌ سلسله‌ شناختهاي‌ آني‌ و متوالي‌ بسان‌ امواج‌ پي‌درپي‌ دريا هستند، هر موجي‌، «محرك‌» موج‌ ديگر است‌ و عنصر سيال‌ خود را بدان‌ منتقل‌ مي‌سازد، يا شناخت‌ به‌ مصداق‌ شعله‌هاي‌ پي‌درپي‌ آتش‌ شمعي‌ است‌ كه‌ پيوسته‌ به‌ نظر مي‌رسد و آنچه‌ ما بدان‌ شناخت‌ مي‌گوييم‌ فقط‌ تسلسل‌ لحظات‌ برق‌آسا و پي‌درپي‌ آگاهي‌ است‌.
هر گاه‌، لحظه‌اي‌ از رنگ‌، و لحظه‌اي‌ از حس‌، و لحظه‌اي‌ از آگاهي‌، چون‌ علل‌ متقارن‌ و همراه‌ و معطوف‌ به‌ مركز گردهم‌ آيند، لحظه‌اي‌ از شناخت‌ را پديد خواهند آورد. اين‌ شناخت‌ به‌ مجرد اينكه‌ پديد آيد فاني‌ است‌ و بسان‌ موجي‌ است‌ كه‌ حركت‌ سرنگونيِ آن‌، موج‌ ديگري‌ را پديد مي‌آورد و عنصر مايع‌ خود را به‌ ديگري‌ انتقال‌ مي‌دهد. لحظه‌ي‌ شناخت‌ گروهي‌ از صفات‌ خود را به‌ لحظه‌ي‌ بعدي‌ شناخت‌ منتقل‌ مي‌سازد. البته‌ اين‌ لحظات‌ همانندي‌ كامل‌ ندارند، چنان‌ كه‌ دو موج‌ عين‌ هم‌ نيستند ولي‌ خويشاوندي‌ و تشابهي‌ بين‌ آنان‌ هست‌ و همين‌ خويشاوندي‌ و تشابه‌ موجب‌ مي‌گردد كه‌ حافظه‌ و بازشناسايي‌ ميسر گردد. 

لحظات‌ شناخت‌ كه‌ پي‌درپي‌ نمودار مي‌شوند سرعتي‌ چنان‌ دارند كه‌ آنچه‌ در واقعيت‌ امر استمرار لحظاتِ پي‌درپي‌ و آني‌ و برق‌آساست‌ به‌ نظر ما ثابت‌ و پيوسته‌ و يكپارچه‌ جلوه‌ مي‌كند و اين‌ وضع‌ به‌ مثابه‌ي‌ تيري‌ است‌ كه‌ گلبرگهاي‌ گلي‌ را بشكافد، با اينكه‌ تير مزبور گلبرگها را يكي‌ پس‌ از ديگري‌ سوراخ‌ مي‌كند ما احساس‌ مي‌كنيم‌ كه‌ اين‌ كار در آن‌ واحد صورت‌ پذيرفته‌ است‌. يا اگر آتش‌ گرداني‌ را بچرخانيم‌ حلقه‌ و دايره‌اي‌ آتشين‌ مي‌بينيم‌، حال‌ آنكه‌ اين‌ دايره‌ در حقيقت‌ تسلسل‌ پي‌درپي‌ نقطه‌هاي‌ فروزان‌ آتش‌ است‌ و حلقه‌ي‌ آتشين‌ نيست‌. 

مكاتب‌ فلسفي‌ مهايانه‌
هنگامي‌ كه‌ مكاتب‌ «تِرَهْوادَهْ» آيين‌ عدم‌ ثبات‌ و آني‌ بودن‌ بقاي‌ عناصر را بنياد مي‌گذارند، يكي‌ از نتايج‌ منطقي‌ و طبيعي‌ اين‌ آيين‌ ناگزير مي‌بايستي‌ اين‌ مي‌شد كه‌ هيچ‌ چيز، هيچ‌ جا و به‌ هيچ‌ عنوان‌، واقعيت‌ ندارد و بدين‌ترتيب‌ بزرگ‌ترين‌ واقعيت‌، همان‌ عدمِ واقعيتِ عناصر و هيچ‌ بودنِ و تهي‌ بودن‌ كليه‌ي‌ جوهرها و هستيهاست‌. ولي‌ آيين‌ كهن‌ بودايي‌ و مكتب‌ «سرواستي‌وادين‌» (24) مبحث‌ عدم‌ ثبات‌ اشياء را به‌ منتها درجه‌ منطقي‌ آن‌ يعني‌ آيين‌ تهيّت‌ نرساند و واقعيت‌ عيني‌ و ذهني‌ عناصر را پذيرفت‌ و تنها اين‌ مكاتب‌ «مهايانه‌» بودند كه‌ سرانجام‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيدند كه‌ نه‌ فقط‌ عناصر آني‌ و گذرنده‌ هستند بلكه‌ خالي‌ از هر جوهر و حقيقت‌ مي‌باشند و در واقع‌ همه‌ي‌ چيز هيچ‌ است‌ و تهيّتي‌ بيش‌ نيست‌. (25)
بزرگ‌ترين‌ مكاتب‌ بودايي‌ «مهايانه‌» عبارت‌ بوده‌اند از مكتب‌ «شونيه‌وادَه‌» (26) يا «ماديَميكَهْ» (27) و مكتب‌ «ويگيانَه‌وَدَهْ» (28) يا «يوگه‌چاره‌». (29) مباني‌ اين‌ دو آيين‌ به‌ هم‌ بسيار نزديك‌ است‌ و اختلافاتي‌ اساسي‌ بين‌ آنها نمي‌توان‌ يافت‌. اين‌ دو مكتب‌ دنياي‌ خارجي‌ و عالم‌ عيني‌ را در خور اعتنا نمي‌دانند و آن‌ را خالي‌ از هر جوهر و حقيقت‌ مي‌پندارند و به‌ مثابه‌ي‌ رؤيا و سرابي‌ بي‌بود به‌ حساب‌ مي‌آورند. در حالي‌ كه‌ آيين‌ «ماديميكه‌» منكر واقعيت‌ عيني‌ و ذهني‌ جهان‌ است‌ و اين‌ دو را به‌ منزله‌ي‌ تهيّت‌ (30) عالمگير تصور مي‌كند، «ويگيانَه‌وَدَهْ» مي‌افزايد كه‌ با وصف‌ اين‌، در پسِ عوارضِ گذرنده‌ و پديده‌هاي‌ تهي‌ و خالي‌، آگاهيِ مطلقْ متجلي‌ است‌ و كثرات‌ بر اثر تأثرات‌ ديرينه‌ي‌ ذهني‌، مصداق‌ مي‌يابند و اين‌ تأثرات‌، منشأ كليه‌ي‌ تموجاتِ نفساني‌ و ذهني‌ هستند كه‌ توهم‌ و خيال‌ جهاني‌ را به‌ وجود مي‌آورند.
همان‌طور كه‌ در بحث‌ گذشته‌ ديديم‌، مكتبهاي‌ «تِرَهْوادَهْ» با اينكه‌ ماده‌ را همان‌ مأخذ حسي‌ مي‌دانند، اشياء عيني‌ را واقعيتي‌ انكارناپذير مي‌پندارند و به‌ همين‌ مناسب‌ آنها را مكاتب‌ «رئاليست‌» مي‌خوانند. هر دو مكتب‌ فلسفي‌ «مهايانه‌» واقعيت‌ دنياي‌ خارج‌ را يكسره‌ تكذيب‌ كردند و آن‌ را مصنوع‌ ذهن‌ فعال‌ انگاشتند، و يكي‌ از آنان‌ «ويگيانَه‌وَدَهْ» معتقد به‌ اصالت‌ ذهن‌ مطلق‌ شد و آن‌ را مكتب‌ «ايده‌آليسم‌ صرف‌» گفتند، و ديگري‌ كه‌ بنيانگذار آن‌ حكيم‌ نامور جدلي‌ «ناگورجونه‌» (31) بود، قانون‌ طرد ماسواي‌ تهيّت‌ را به‌ كليه‌ي‌ مفاهيم‌ و پديده‌هاي‌ نسبي‌ جهان‌ نسبت‌ داد و معتقد به‌ اين‌ شد كه‌ مفاهيم‌ و تصورات‌، نه‌ به‌ خودي‌ خود قابل‌ فهم‌اند و نه‌ به‌ وسيله‌ي‌ افكار و مفاهيم‌ ديگر؛ هر كوشش‌ و سعي‌اي‌ كه‌ ما جهت‌ درك‌ آنان‌ بكنيم‌ ناگزير به‌ پريشاني‌ و آشفتگي‌ افكار منجر مي‌شود چرا كه‌ پديده‌ها نسبي‌اند و در واقعيت‌ فطري‌ خود، تهي‌ از هر گونه‌ جوهر بوده‌ و تصورناپذير و متناقض‌اند. 

مكتب‌ ويگيانه‌ وَدَهْ
يكي‌ از ارزنده‌ترين‌ متفكرين‌ اين‌ آيين‌ «ايده‌آليسم‌ صرف‌» كه‌ فرضيه‌ي‌ «تاتهاتا» (32) را بنيان‌ ساخت‌، حكيم‌ نامور آشوَه‌گوشه‌ (33) است‌. اين‌ حكيم‌ برهمن‌زاده‌اي‌ بود كه‌ به‌ كليه‌ي‌ علوم‌ نظري‌ برهمني‌ احاطه‌ داشت‌ و جواني‌ خود را صرف‌ سفر و سياحت‌ در نقاط‌ مختلف‌ هند كرده‌ بود. وي‌ بعدها به‌ آيين‌ بودا گرويد و يكي‌ از مفاخر فلسفه‌ي‌ بودايي‌ شد و در رديف‌ حكماي‌ بزرگ‌ تيره‌ي‌ «مهايانه‌» درآمد. «آشوَه‌گوشه‌» در سال‌ 100 ميلادي‌ مي‌زيست‌ و يكي‌ از آثار ارزنده‌ و بديع‌ او رساله‌اي‌ معروف‌ به‌ «مهايانه‌شِرَدوتپادَهْ» (34) است‌. اين‌ رساله‌ در سال‌ 553 ميلادي‌ به‌ زبان‌ چيني‌ گردانده‌ شد. مباني‌ اين‌ تصنيف‌ مربوط‌ به‌ مكتب‌ «ويگيانَه‌وَدَهْ» است‌. «سرچارلزاليوت‌» مي‌گويد: «در اين‌ رساله‌ سه‌ تمايل‌ بزرگ‌ تيره‌ي‌ «مهايانه‌» يعني‌ بعد مابعدالطبيعي‌، و جنبه‌ي‌ اساطيري‌ و عبادت‌ توأم‌ با التهاب‌ و جذبه‌ي‌ عرفاني‌، به‌ خوبي‌ هويداست‌». (35) 

مكتب‌ ماديميكه‌
«آيين‌ ماديميكه‌» بسيار كهن‌ است‌ و تاريخ‌ پيدايش‌ آن‌ را بايد در تعليمات‌ خود بودا يافت‌. بودا آيين‌ خود را راه‌ ميانه‌ (36) مي‌خواند و مريدان‌ را از افراط‌ و تفريط‌ رياضت‌ (37) و زندگي‌ دنيوي‌ برحذر مي‌داشت‌. در مسائل‌ فلسفي‌ هم‌ از اظهارات‌ قاطعي‌ چون‌ وجود و عدم‌ و مبدأ و معاد و غيره‌ خودداري‌ مي‌كرد و روشي‌ ميانه‌ و برزخي‌ بين‌ امور مثبت‌ و منفي‌ در پيش‌ مي‌گرفت‌. يكي‌ از بانيان‌ و مروجين‌ بزرگ‌ اين‌ مكتب‌ «ناگورجونه‌» (38) است‌ كه‌ در آخر قرن‌ دوم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌ و بدون‌ تردين‌ يكي‌ از بزرگ‌ترين‌ متفكرين‌ و فلاسفه‌ جدلي‌ است‌ كه‌ از هند برخاسته‌. «رنه‌ گروسه‌» درباره‌ي‌ «ناگورجونه‌» مي‌گويد: «شخصيت‌ وي‌ آنچنان‌ استثنايي‌ و قوي‌ است‌ كه‌ هنوز هم‌ تنديها و لحن‌ سخرآميز عبارات‌ او را مي‌توان‌ از خلال‌ قرنها و ترجمه‌هاي‌ گوناگون‌ مشاهده‌ كرد. روش‌ او، يك‌ روش‌ خاص‌، ژرف‌، دلپذير و حتي‌ مستأصل‌كننده‌ي‌ نابغه‌اي‌ به‌ غايت‌ جسور است‌ كه‌ همه‌ي‌ مسائل‌ فلسفي‌ را از نو بررسي‌ مي‌كند و مشرب‌ روحي‌ است‌ بسيار انتقادي‌ كه‌ هيچ‌ سنّتي‌ مانع‌ گسترش‌ آن‌ نمي‌شود». (39) 

«ناگورجونه‌» نگارنده‌ي‌ رساله‌ي‌ معروف‌ «ماديميكه‌ كاريكا» (40)(41) است‌ كه‌ شامل‌ 400 بيت‌ بوده‌ و به‌ 27 فصل‌ تقسيم‌ شده‌ است‌. وي‌ تفسيري‌ هم‌ به‌ رساله‌ي‌ خود تحت‌ عنوان‌ «آكوتوبايا» (42) نگاشته‌ كه‌ فقط‌ ترجمه‌ي‌ تبتي‌ آن‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌. رساله‌هاي‌ «مهايانه‌ويمشاكا» (43) و «ويگرَهْهَوِياوَرْتَنْيْ» (44) نيز به‌ او منسوب‌ است‌. تفسيرهاي‌ ديگري‌ كه‌ به‌ رساله‌ي‌ «ماديميكه‌كاريكا» نگاشته‌ شده‌، اثر «بوداپَليتَهْ» (45) و «بَوِيْوَكَهْ (46) » است‌. اين‌ آثار در ترجمه‌هاي‌ تبتي‌ باقي‌ مانده‌ است‌ و يگانه‌ تفسيري‌ كه‌ به‌ زبان‌ سنسكريت‌ به‌ ما رسيده‌ رساله‌ي‌ «پرسَّنَهْپادَ» (47) تأليف‌ «چَندِرَكيرتي‌» (48) است‌ كه‌ در نيمه‌ي‌ دوم‌ قرن‌ هفتم‌ ميلادي‌ تحرير شده‌.
مهم‌ترين‌ متفكرين‌ اين‌ مكتب‌ عبارت‌اند از: «آريَهْوِدا» (49) كه‌ اهل‌ سيلان‌ و شاگرد خود «ناگورجونه‌» بوده‌ است‌ و مؤلف‌ رساله‌هاي‌ «شَتشِتْرهَ»، (50) و «چَتوشتكهْ» (51) است‌. اين‌ حكيم‌ در قرن‌ سوم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌. «شَنْتيْدِوَه‌» (52) حكيم‌ ديگري‌ است‌ كه‌ در نيمه‌ي‌ دوم‌ قرن‌ هشتم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌ و مؤلف‌ رساله‌هاي‌ «بودي‌ و «شيكشاسموچيَه‌» (53) است‌. رساله‌ي‌ اولي‌ آنچنان‌ شهرت‌ يافت‌ كه‌ يازده‌ تفسير متعدد بر آن‌ نگاشتند و بين‌ آنان‌ تفسير «پنجيكا» (54) تأليف‌ «پِرَگياكرماتي‌» (55) بي‌ترديد يكي‌ از مهم‌ترين‌ تفاسيري‌ است‌ كه‌ به‌ زبان‌ سنسكريت‌ محفوظ‌ مانده‌. رساله‌ي‌ ديگر اين‌ مكتب‌ «پرگياپارميتاسوتره‌» (56) است‌. 

هستي‌شناسي‌ مبتني‌بر تُهيت‌ در آيين‌ ماديميكه‌
«ناگورجونه‌» فرضيه‌ي‌ تهيّت‌ را وارد آيين‌ خود كرده‌ است‌. ترجمه‌ي‌ خود اين‌ كلمه‌ با اشكالات‌ بسيار مواجه‌ است‌. «شُونْيَتا» (57) از لحاظ‌ اشتقاق‌ لغوي‌ مفهوم‌ «تهي‌بودن‌» و «خالي‌ بودن‌» و خلا را مي‌رساند. «چرباتسكي‌» (58) آن‌ را «نسبيت‌ جهاني‌» (59) و دانشمند ژاپني‌ «ياموچي‌» آن‌ را «عدم‌ جوهر» تعبير كرده‌ است‌. «پوسن‌» درباره‌ي‌ اين‌ مطلب‌ مي‌نويسد: «بودائيان‌ قديمي‌ مي‌گفته‌اند: «همه‌ چيز تهيّت‌ است‌»... مكتب‌ «هينَهْيانَهْ» اين‌ گفته‌ را خالي‌ از حقيقت‌ «آتمن‌» پنداشت‌ و تصور كرد كه‌ نه‌ فقط‌ اشياء «آتمن‌» نمي‌توانند بود بلكه‌ خود، خالي‌ از هر گونه‌ واقعيت‌ ثابت‌ ولايتغيرند و بالنتيجه‌ انديشه‌ واقعيت‌ ثابتي‌ نيست‌ و در واقعيت‌ ثابتي‌ قرار نمي‌يابد و به‌ هيچ‌ اصل‌ ثابتي‌ متصل‌ نمي‌تواند شد، همچنين‌ ماده‌ و صورت‌ (60) و غيره‌... عناصر به‌ واسطه‌ي‌ عللي‌ چند ظهور مي‌يابند و به‌ علت‌ رابطه‌ي‌ علت‌ و معلول‌ (61) پديد مي‌آيند و به‌ همين‌ دليل‌ داراي‌ موجوديتي‌ نسبي‌ بوده‌ و خالي‌ از «آتمن‌»اند... ولي‌ «ناگورجونه‌» گفت‌: «اشيائي‌ كه‌ به‌ موجب‌ زنجيره‌ علّي‌، ظاهر مي‌شوند، نه‌ فقط‌ عاري‌ از واقعيت‌ جوهري‌ بوده‌، بلكه‌ خالي‌ از هر گونه‌ جوهر فردي‌ (62) و خصايص‌ شخصي‌ (63) هستند. در اينجا فقط‌ سخن‌ از خلا جوهر و عدم‌ ثبات‌ اصولي‌ كه‌ مكاتب‌ «هي‌نايانا» تكذيب‌ مي‌كرده‌اند، درميان‌ نيست‌، بلكه‌ مراد نيستي‌ و عدم‌ همان‌ واقعيتهاي‌ نسبي‌ است‌. زيرا آنچه‌ كه‌ از علتي‌ پيدا مي‌شود در واقع‌ به‌ وجود نيامده‌ است‌. «هينَهْيانَهْ» پديده‌ها را بي‌بود مي‌دانست‌ وليكن‌ آنها را واقعي‌ مي‌پنداشت‌، حال‌ آنكه‌ روش‌ تحليلي‌ و شيوه‌ي‌ استدلالي‌ «ناگورجونه‌» عدم‌ واقعيت‌ اين‌ پديده‌ها را به‌ اثبات‌ مي‌رساند، و فقط‌ بدين‌ معني‌ مي‌توان‌ اين‌ گفتار را كه‌ زنجير علّي‌ مساوي‌ با همان‌ تهيّت‌ جهاني‌ (64) است‌، پذيرفت‌».

ادامه نوشته

فرهنگ‌ چهرگان‌ يونان‌ باستان‌

* آلكيبيادس‌ (Alkibiades) : شاگرد و مريد سقراط‌، او فرمانده‌ نظامي‌ و سياستمدار بزرگي‌ نيز بود و به‌ خاطر جاه‌طلبيهايش‌، به‌ خيانت‌ متوسل‌ شد و با دشمنان‌ يونان‌ متحد گرديد. (450 تا 404 ق‌.م‌). 

* سوفسطايي‌ : ß سوفيست‌ 

* سوفيست‌ (Sophistes) : به‌ معني‌ اعم‌ به‌ كسي‌ اطلاق‌ مي‌شد كه‌ در حوزه‌ي‌ نظر يا عمل‌ دانشي‌ فوق‌العاده‌ داشته‌ باشد. مثلاً حكماي‌ هفت‌گانه‌ و علماي‌ طبيعي‌ و ايزوكراتس‌ و افلاطون‌ سوفسطايي‌ ناميده‌ مي‌شدند. در نيمه‌ي‌ دوم‌ قرن‌ پنجم‌ ق‌م‌.، وقتي‌ كه‌ پس‌ از جنگهاي‌ ايران‌ و يونان‌ حكومت‌ دموكراسي‌ جاي‌ حكومت‌ اشراف‌ را گرفت‌، كلمه‌ي‌ سوفسطايي‌ معنايي‌ اخص‌ يافت‌. در اين‌ دوره‌ هر كسي‌ كه‌ مي‌خواست‌ در مجامع‌ ملي‌ و سياسي‌ موفقيتي‌ به‌ چنگ‌ آورد مي‌بايست‌ چنان‌ سخن‌ بگويد كه‌ مردمان‌ احساس‌ كنند كه‌ به‌ او اعتماد مي‌توانند كرد؛ و اين‌ احساس‌ هنگامي‌ به‌ مردمان‌ دست‌ مي‌توانست‌ داد كه‌ سخنگو از شناختها و تواناييهاي‌ مربوط‌ به‌ فعاليت‌ سياسي‌ بهره‌ور باشد و مخصوصاً از ميدان‌ مبارزه‌ي‌ سخنوري‌ سربلند بيرون‌ آيد. نيازي‌ را كه‌ بدينسان‌ به‌ آموزش‌، خاصه‌ در حوزه‌ي‌ سياست‌، پديد آمده‌ بود، مرداني‌ بر مي‌آوردند كه‌ از شهري‌ به‌ شهري‌ مي‌رفتند و با دريافت‌ حق‌ تدريس‌ درس‌ مي‌دادند. اينان‌ شاگردان‌ خود را از تربيت‌ به‌ عام‌ترين‌ معني‌، يعني‌ از معلومات‌ عمومي‌، بهره‌ور مي‌ساختند ولي‌ مهم‌ترين‌ موضوع‌ درسشان‌ فن‌ بلاغت‌ و سخنوري‌ بود كه‌ اگر به‌ زيركي‌ مورد استفاده‌ قرار مي‌گرفت‌ موفقيت‌ سياسي‌ به‌ بار مي‌آورد. چنين‌ مي‌نمايد كه‌ اين‌ آموزگاران‌ كه‌ سوفسطايي‌ به‌ معني‌ اخص‌ ناميده‌ مي‌شدند، گاهي‌ در حوزه‌ي‌ اخلاق‌ به‌ نسبيت‌ ارزشها قائل‌ بوده‌ و مثلاً عدل‌ را نفع‌ اقويا قلمداد مي‌كرده‌اند. اين‌ سخن‌ پروتاگوراس‌ را، كه‌ «آدمي‌ مقياس‌ همه‌ي‌ چيزهاست‌، مقياس‌ آنچه‌ هست‌ كه‌ (چگونه‌) هست‌ و مقياس‌ آنچه‌ نيست‌ كه‌ (چگونه‌) نيست‌»، افلاطون‌ و ارسطو و فيلسوفان‌ شكاك‌ به‌ تفصيل‌ مورد بحث‌ و بررسي‌ قرار داده‌اند. حتي‌ پس‌ از افلاطون‌ و ارسطو اين‌ سخن‌ به‌ پيدايش‌ نظريه‌ي‌ نسبيت‌ حقيقت‌ انجاميد، يعني‌ بدين‌ نظريه‌، كه‌ نه‌ تنها حقيقتي‌ داراي‌ اعتبار عام‌ وجود ندارد بلكه‌ امري‌ واحد براي‌ شخص‌ واحد گاه‌ حقيقت‌ است‌ و گاه‌ حقيقت‌ نيست‌.
سوفسطايياني‌ از قبيل‌ پروتاگوراس‌ و گرگياس‌ و هيپياس‌ از حرمت‌ و محبوبيت‌ فراوان‌ برخوردار بودند. پس‌ چه‌ شد كه‌ اين‌ مردان‌، كه‌ براي‌ تربيت‌ و فلسفه‌ي‌ يونانيان‌ خدمات‌ بزرگ‌ انجام‌ داده‌اند، چنين‌ بدنام‌ گرديدند؟ نخستين‌ علت‌ بدنامي‌ آنان‌ استهزاهاي‌ كمدي‌ نويسان‌ قديم‌ آتني‌ بود و علت‌ دوم‌، نوشته‌هاي‌ مؤثر افلاطون‌ درباره‌ي‌ سوفسطاييان‌، از تصاويري‌ كه‌ كمدي‌ نويسان‌ از سوفسطاييان‌ ساختند يكي‌ را مثال‌ مي‌آوريم‌: 

در سال‌ 423 ق‌م‌. آريستوفانس‌ شاعر، كمدي‌ ابرها را در آتن‌ به‌ روي‌ صحنه‌ آورد (چنين‌ مي‌نمايد كه‌ او در سال‌ 421 در نمايشنامه‌ي‌ خود تجديد نظر كرده‌ است‌.) روستاييي‌ سالخورده‌ به‌ نام‌ استرپسيادس‌ از بازپرداخت‌ وامهايي‌ كه‌ پسرش‌ از اين‌ و آن‌ گرفته‌ و به‌ عهده‌ي‌ او نهاده‌ است‌ ناتوان‌ گرديده‌ و براي‌ رهايي‌ از زير اين‌ بار بر آن‌ شده‌ است‌ كه‌ پسر را به‌ مدرسه‌ي‌ سوفسطايي‌ معروف‌ بفرستد كه‌ تا جوان‌ فن‌ سخنوري‌ بياموزد و بتواند در دادگاه‌ باطل‌ را حق‌ قلمداد كند و از پرداخت‌ پول‌ بستانكاران‌ سر باز بزند. پسر درس‌ استاد را نيك‌ مي‌آموزد و پس‌ از پايان‌ آموزش‌، پدر مجلس‌ جشني‌ برپا مي‌كند. در اثناي‌ جشن‌، پسر پدر خود را كتك‌ مي‌زند و مي‌كوشد با استفاده‌ از فن‌ سخنوري‌ ثابت‌ كند كه‌ حق‌ داشته‌ است‌ پدر خويش‌ را بزند. پدر از رفتار فرزند آزرده‌ شده‌ آن‌ مدرسه‌ سوفسطايي‌ را آتش‌ مي‌زند (در اينجا اشاره‌ آريستوفانس‌، به‌ سقراط‌ است‌) 

* مينه‌ (Mine) : واحد پول‌ يوناني‌ 

* آريستون‌ (Aristone) : پدر افلاطون‌ 

* آدئيمانتوس‌ (Adeimantos) : برادر افلاطون‌ 

* فايدون‌ (Phaidon) : يكي‌ از مكالمات‌ سقراط‌ 

*آپوليوس‌ (Apuleius) : صاحب‌ اثري‌ به‌ نام‌ « افلاطون‌ و آراءِ او ». آپوليوس‌ در قرن‌ دوم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌. 

* لائرتيوس‌ (Laertius) : ديوگنس‌، صاحب‌ اثري‌ به‌ نام‌ « زندگي‌ و آراءِ فيلسوفان‌ بزرگ‌ »، لائرتيوس‌ در اواخر قرن‌ دوم‌ ميلادي‌ مي‌زيسته‌ است‌. 

* الومپيودوروس‌ (Olympiodoros) : صاحب‌ اثري‌ به‌ نام‌ زندگي‌ افلاطون‌ 

* آنتيفون‌ (Antiphone) ؛ برادر ناتني‌ افلاطون‌. با آنتيفون‌ در مكالمه‌ پارمنيدس‌ آشنا مي‌شويم‌. 

* كريتياس‌ (Kritias) : مرد سياسي‌ آتن‌ و از بستگان‌ افلاطون‌ (عموي‌ افلاطون‌)
* خارميدس‌ (Charmides) : مرد سياسي‌ آتن‌ و از بستگان‌ افلاطون‌ (عموي‌ مادري‌ افلاطون‌) 

* كراتيلوس‌ (Kratylos) : شاگرد معروف‌ هراكليت‌ (گفته‌ مي‌شود كه‌ او استاد افلاطون‌ بوده‌، امّا اين‌ ادعا ثابت‌ نشده‌ است‌). 

* اوقليدوس‌ (Eukleides) : دانشمند هندسه‌ دادن‌ و هم‌ عصر سقراط‌، افلاطون‌ پس‌ از مرگ‌ سقراط‌، به‌ ديدن‌ او رفته‌ است‌. اوقليدوس‌ در شهر مگارا به‌ دنيا آمد. 

* ديون‌ (Dion) : برادر زن‌ شاه‌ سيراكوس‌ و دوست‌ بسيار صميمي‌ و عاطفي‌ افلاطون‌. برخي‌ رابطه‌ ديون‌ و افلاطون‌ را عاشقانه‌ دانسته‌اند. بار آخري‌ كه‌ افلاطون‌ به‌ سيراكوس‌ رفت‌، به‌ خاطر رفتار ناپسندي‌ كه‌ شاه‌ ديونوسيوس‌ دوم‌ با ديون‌ كرد، افلاطون‌ رنجيده‌ خاطر گرديد و براي‌ هميشه‌ از سيراكوس‌ رفت‌، ديون‌ در سال‌ 357 ق‌.م‌ عنان‌ سيراكوس‌ را به‌ دست‌ گرفت‌ ولي‌ 4 سال‌ بعد در نتيجه‌ يك‌ توطئه‌ كشته‌ شد و موجب‌ اندوه‌ فراوان‌ افلاطون‌ گرديد. 

* آتنايوس‌ (Athenaios) : يكي‌ از معرفي‌ كنندگان‌ افلاطون‌ و آثارش‌. آتنايوس‌ در قرن‌ سوم‌ ميلادي‌ مي‌زيست‌. تصويري‌ كه‌ او از افلاطون‌ مي‌دهد، انساني‌ است‌ مغرور و سود پرست‌، كه‌ چون‌ انسان‌ نادرستي‌ است‌، تصويري‌ نادرست‌ از سقراط‌ و سوفسطانيان‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌. در اين‌ تصوير، افلاطون‌ همچون‌ خدمتگزاران‌ شاه‌ معرفي‌ شده‌ است‌. 

* هروس‌ آكادموس‌ (Heros Akademos) : پرستشگاهي‌ كه‌ در جوار آن‌ افلاطون‌، آكادمي‌ خود را بنا ساخت‌. اين‌ آكادمي‌، تا سال‌ 87 ق‌.م‌ كه‌ ميتريدادس‌ ( Mithriadadesld ؛ شاه‌ پونتوس‌ كه‌ سرانجام‌ آتن‌ را ويران‌ ساخت‌) به‌ آتن‌ حمله‌ كرد، فعاليت‌ مي‌كرد. در قرن‌ 5 ميلادي‌ به‌ دنبال‌ زنده‌شدن‌ بحثهاي‌ فكري‌، آكادمي‌ دوباره‌ فعاليت‌ خود را آغاز كرد امّا در سال‌ 529 ژوستينيان‌ امپراتور روم‌، آكادمي‌ را بست‌. 

* آكادمي‌ افلاطون‌ : ß هروس‌ آكادموس‌ 

* ايزوكراتس‌ (Isokrates) : استاد بلاغت‌، هم‌ روزگار افلاطون‌. 

* سوفسطايي‌ (سوفيست‌ يا سوفيتس‌) (Sophistes) : به‌ معناي‌ عام‌ يعني‌ كسي‌ كه‌ در حوزه‌ نظر يا عمل‌، داراي‌ دانشي‌ فوق‌العاده‌ است‌. 

* پيريلامپس‌ (Pyrilampes) : پدرخوانده‌ افلاطون‌ و دوست‌ صميمي‌ پريكلس‌ 

* پيريكلس‌ (Pericles) : رهبر يونان‌ (461-430 ق‌.م‌). او شهرهاي‌ ديگر يونان‌ را زير فرمان‌ آتن‌ در آورد و دوران‌ طلايي‌ تاريخ‌ آتن‌ را رقم‌ زد. 

* فائدروس‌ (Phaedrus) : فيلسوف‌ يونان‌. او در قرن‌ 5 قبل‌ از ميلاد مي‌زيسته‌ است‌. افلاطون‌ اثري‌ به‌ همين‌ نام‌ دارد. 

* آينتوس‌ (Anytus) : يكي‌ از سه‌ تن‌ كه‌ عليه‌ سقراط‌ به‌ اتهام‌ «تهديد جامعه‌» شكايت‌ كردند و زمينه‌ اعدام‌ او را فراهم‌ آوردند. دو تن‌ ديگر ملتوس‌ و ليكون‌ بودند. 

* افلاطون‌ (Plato) : متولد مارس‌ 427 ق‌.م‌ در شهر آتن‌. سال‌ مرگ‌ افلاطون‌ مصادف‌ است‌ با نخستين‌ سال‌ صدوهشتمين‌ المپياد (7-348 ق‌.م‌). او در 81 سالگي‌ در اثناي‌ يك‌ جشن‌ عروسي‌ (يا به‌ قول‌ سيسرون‌ در حال‌ نوشتن‌) در گذشت‌. افلاطون‌ در سال‌ 407 (يعني‌ در 20 سالگي‌) به‌ حلقه‌ سقراطي‌ در آمد و پس‌ از مرگ‌ استاد، به‌ مگارا رفت‌ و با اقليدوس‌ ديدار كرد و سپس‌ به‌ سيسيل‌ رفت‌ و با ديونوسيوس‌ اول‌ شاه‌ سيراكوس‌ ديدار كرد و با او رابطه‌ دوستي‌ ايجاد نمود. ظاهراً انديشه‌ افلاطون‌ پياده‌ كردن‌ نظريه‌ «شاه‌ فيلسوف‌» خود بود. افلاطون‌ با « ديون‌ » برادر زن‌ شاه‌، رابطه‌ دوستي‌ برقرار كرد و رابطه‌اش‌ با شاه‌، تيره‌ شد. لذا به‌ دستور شاه‌، به‌ كشتي‌ نشاندندش‌ و كسي‌ او را به‌ آگينا برد. آگينا آن‌ زمان‌ با آتن‌ در جنگ‌ بود، بنابراين‌ افلاطون‌ بخت‌ برگشته‌ خيلي‌ راحت‌، به‌ بردگي‌ برده‌ شد! وقتي‌ ديونوسيوس‌ اول‌ مرد و ديونوسيوس‌ دوم‌ بر تخت‌ نشست‌ و قدرت‌ ديون‌ افزايش‌ يافت‌، از افلاطون‌ دعوت‌ به‌ عمل‌ آمد. اين‌ بار هم‌ حضور افلاطون‌ در دربار بي‌ اثر بود و اين‌ بار شاه‌، ابتدا ديون‌ را تبعيد كرد و افلاطون‌ را در قصر، محبوس‌ ساخت‌. افلاطون‌ در سال‌ 365 (ق‌.م‌) اجازه‌ بازگشت‌ يافت‌. براي‌ بار سوم‌، افلاطون‌ به‌ اصرار شاه‌ و بيان‌ اينكه‌ اگر او به‌ نزدش‌ نرود، ديون‌ را از تبعيد باز نمي‌گرداند، ناگزير شد به‌ سيراكوس‌ رود، اما رفتار شاه‌ با ديون‌، او را رنجيده‌ خاطر ساخت‌ و براي‌ هميشه‌ به‌ آتن‌ بازگشت‌ و هرگز به‌ سيراكوس‌ نرفت‌. 

* پريكتيونه‌ (Periktione) : مادر افلاطون‌ 

* گلاوكن‌ (Glaukon) : برادر افلاطون‌. نام‌ برادران‌ افلاطون‌ را در مكالمات‌ جمهوري‌ و پارميندس‌ مي‌خوانيم‌. 

* پوتونه‌ (Potone) : خواهر افلاطون‌. او مادر اسيوسيپ‌ (Speusippe) است‌. 

*اسيوسيپ‌ خواهر زاده‌ افلاطون‌. او فرزند پوتونه‌ است‌. اسيوسيپ‌ پس‌ از مرگ‌ افلاطون‌، اداره‌ آكادمي‌ را بر عهده‌ گرفت‌. 

* كلينياس‌ : دوست‌ پسر و معشوق‌ گسنوفان‌ ، سردار لشگرها و مرد سخت‌ جهان‌ (اين‌ تعابيري‌ است‌ كه‌ آريستيپوس‌ در مورد گسنوفان‌ به‌ كار مي‌برد).